ذخر. ذخیره. پس افکند. پس اوگند. یخنی. نهاده. چیز نهادن کرده. اندوخته. الفغده. دست پس. پس دست. پستائی. - صندوق پس انداز، صندوقی که در آن نقد حاصل از صرفه جوئی در خرج نهند
ذُخر. ذخیره. پس افکند. پس اوگند. یخنی. نهاده. چیز نهادن کرده. اندوخته. الفغده. دست پس. پس دست. پستائی. - صندوق پس انداز، صندوقی که در آن نقد حاصل از صرفه جوئی در خرج نهند
آنکه اندام وی سفید و تابان باشد. (فرهنگ فارسی معین). که تن او در سپیدی سیم را ماند. سیم بدن. سیمین تن: چو بهر ساز سفر تاختم بعزم تمام درآمد از درم آن ماه روی سیم اندام. فرخی. بنفشه زلف من آن سروقد سیم اندام بر من آمد وقت سپیده دم به سلام. فرخی. مجلسی در ساز در بستان و هر سو می نشان لعبتان گلرخ و حوران سیم اندام را. سوزنی. کنیزکی را دید کش خرام، سیم اندام. (سندبادنامه). با سمن سینگان سیم اندام پای برداشت بر امید تمام. نظامی. ز رنگ و بوی تو ای سروقد سیم اندام برفت رونق نسرین باغ و نسترنش. سعدی. جائی که سرو بوستان با پای چوبین می چمد ما نیز در رقص آوریم آن سرو سیم اندام را. سعدی. روزها رفت که دست من مسکین نگرفت زلف شمشادقدی ساعد سیم اندامی. حافظ. ننگرد دیگر بسرو اندر چمن هرکه دید آن سرو سیم اندام را. حافظ
آنکه اندام وی سفید و تابان باشد. (فرهنگ فارسی معین). که تن او در سپیدی سیم را ماند. سیم بدن. سیمین تن: چو بهر ساز سفر تاختم بعزم تمام درآمد از درم آن ماه روی سیم اندام. فرخی. بنفشه زلف من آن سروقد سیم اندام بر من آمد وقت سپیده دم به سلام. فرخی. مجلسی در ساز در بستان و هر سو می نشان لعبتان گلرخ و حوران سیم اندام را. سوزنی. کنیزکی را دید کش خرام، سیم اندام. (سندبادنامه). با سمن سینگان سیم اندام پای برداشت بر امید تمام. نظامی. ز رنگ و بوی تو ای سروقد سیم اندام برفت رونق نسرین باغ و نسترنش. سعدی. جائی که سرو بوستان با پای چوبین می چمد ما نیز در رقص آوریم آن سرو سیم اندام را. سعدی. روزها رفت که دست من مسکین نگرفت زلف شمشادقدی ساعد سیم اندامی. حافظ. ننگرد دیگر بسرو اندر چمن هرکه دید آن سرو سیم اندام را. حافظ
آنکه پیش اندازد آنکه سبقت دهد، کسی که بجلو راند، پارچه ای که در وقت طعام خوردن بروی زانو گسترند دستار خوان: یک عدد صراحی نقره مملو از رواح ریحانی... با پیاله طلا و پیش انداز زربفت از پی او فرستادند، رشته جواهر که زنان از گردن آویزند و در پیش سینه قرار دهند
آنکه پیش اندازد آنکه سبقت دهد، کسی که بجلو راند، پارچه ای که در وقت طعام خوردن بروی زانو گسترند دستار خوان: یک عدد صراحی نقره مملو از رواح ریحانی... با پیاله طلا و پیش انداز زربفت از پی او فرستادند، رشته جواهر که زنان از گردن آویزند و در پیش سینه قرار دهند